کد مطلب:129818 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

اعتراض مختار به ابن زیاد
خوارزمی به نقل از محمد بن اسحاق می نویسد: «یك جمعه بعد از كشتن عبدالله بن عفیف انصاری [1] ، عبیدالله در حالی كه گرزی در دست داشت منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و در پایان گفت: سپاس خدای را كه یزید و سپاهش را با عزت و پیروزی عزیز گردانید و حسین و سپاه او را با قتل خوار ساخت!

یكی از بزرگان كوفه به نام مختار بن ابی عبید برخاست و گفت: ای دشمن خدا و رسول دروغ گفتی! بلكه سپاس خدایی را كه حسین و سپاهش را با بهشت و مغفرت عزیز گردانید و یزید و سپاهش را با آتش زبون و ذلیل كرد!

ابن زیاد با گرزی كه در دست داشت چنان به مختار زد كه گونه اش شكست. سپس به جلادان گفت كه او را دستگیر كردند. در این هنگام كوفیان گفتند: ای امیر، او مختار است و تو حسب و نسبش را می شناسی، یك داماد او عمربن سعد و داماد دیگرش عبدالله بن عمر است!


عبیدالله بر خود بیمناك شد و مختار را به زندان افكند، اما جرأت قتل او را نیافت. مختار طی نامه ای به عبدالله بن عمر قصه را برایش باز گفت و او خطاب به یزید نوشت: اما بعد، آیا كشتن خاندان پیامبر تو را بس نبود؟ چرا كسی را كه خاندان پیامبر ما را دشنام می دهد و بالای منبر از آنها بدگویی می كند بر مسلمانان گماشته ای؟ ابن عفیف بر حسین اندوهگین شد، او را كشت. پس از او مختار برایش اندوهگین شد، سرش را شكست و او را بست و به زندان افكند!

چون این نامه ام را خواندی، بی درنگ به ابن زیاد بنویس كه مختار را آزاد كند؛ وگرنه به خدا سوگند، چنان لشكری را به جنگ عبیدالله ببرم كه یارای مقاومتش را نداشته باشد. والسلام.

یزید از خواندن نامه خشمگین شد و به ابن زیاد نوشت: اما بعد، من به تو ولایت عراق را دادم، ولی تو را برای این نگمارده ام كه خاندان پیامبر را بر منبرها دشنام دهی و از آنان بد بگویی. پس از خواندن این نامه، مختار را با احترام از زندان آزاد كن. چنانچه بار دیگر این گونه كارها از تو سر بزند، به خدایی كه جانم به دست اوست، كسی را به سویت می فرستم كه آنچه مایه ی چشم روشنی تو باشد از تو بگیرد.

ابن زیاد پس از دریافت نامه، مختار را از زندان آزاد كرد. بزرگان كوفه را فراخواند و او را سالم به آنها تحویل داد. مختار از كوفه خارج شد و به حجاز گریخت. [2] .

ولی مقرم به نقل از كتاب «الاعلاق النفیسه» ابن رسته می نویسد كه چون ابن زیاد اسیران را در مجلس خویش حاضر ساخت فرمان داد مختار را كه از زمان قتل مسلم بن عقیل نزد وی زندانی بود، حاضر كردند. مختار پس از دیدن وضعیت نامناسب و غم انگیز اسیران، آهی بلند كشید؛ و در گفت و گویی كه میان او و ابن زیاد رد و بدل شد، درشتی كرد. ابن زیاد خشمگین شد و او را به زندان بازگرداند و به قولی با تازیانه چنان به چشم او زد كه كور شد!» [3] .


نویسنده كتاب «معالی السبطین» مطلب را این گونه نقل می كند: «در برخی كتابها آمده است: سپس ابن زیاد مختار را از زندان بیرون آورد. وی به این دلیل زندانی شده بود كه چون عبیدالله مسلم و هانی را كشت و سرهاشان را برای یزید فرستاد یزید طی نامه ای از كار وی تشكر كرد؛ و به او نوشت كه شنیده ام حسین به عراق آمده است. پس دیده بان و پاسگاه قرار داده و به گمان و تهمت بكش و زندانی كن. چون این نامه به ابن زیاد رسید گروهی را كشت و گروهی از شیعیان و از جمله مختار را به زندان افكند. وی در زندان بود تا آنكه سر حسین را آوردند و ابن زیاد آن را مقابل خود گذاشت و آن را با پارچه ای پوشاند؛ و مختار را از زندان بیرون آورد و او را مسخره می كرد! مختار گفت: وای بر تو آیا مرا مسخره می كنی و حال آنكه خداوند فرج را برای من نزدیك كرده است؟

ابن زیاد گفت: ای مختار فرج از كجا برایت می رسد؟

گفت: شنیده ام كه آقایم حسین (ع) به عراق آمده و من به دست او آزاد خواهم شد. ملعون گفت: مختار، امیدها و آرزوهایت به باد رفت! ما حسین (ع) را كشتیم! گفت: خفه شو! خداوند دهانت را بشكند! چه كسی می تواند آقایم حسین (ع) را بكشد؟ گفت: ای مختار نگاه كن، این سر حسین است!

پس پارچه را برداشت و معلوم شد كه سر در طشتی طلا مقابل اوست. مختار پس از نگاه كردن به سر شریف، بر سر خودش می كوفت و می گفت: وا سیداه! وا مظلوماه! [4] .

از مجموع روایتهای مربوط به حبس مختار چنین استفاده می شود كه او دوبار به زندان رفت. بار اول در اوایل حكومت عبیدالله همراه میثم تمار زندانی شد: و با میانجیگری عبدالله بن عمر نزد یزید آزاد گردید. بار دوم با عبدالله بن حارث ابن نوفل در پایان حركت مسلم بن عقیل در كوفه زندانی گردید. در هنگام قیام مسلم، مختار در روستای خود موسوم به خطوانیه به سر می برد. پس همراه با غلامانش با پرچمی سبز آمد و عبدالله بن حارث پرچمی سرخ حمل می كرد. مختار پرچمش را بر در خانه ی عمرو بن حریث نصب كرد و گفت: می خواهم از عمرو دفاع كنم.


اما آن دو با خبر شدند كه مسلم و هانی كشته شده اند؛ و به آنها پیشنهاد شد كه زیر پرچم امان، نزد عمرو بن حریث، درآیند و آن دو چنین كردند. ابن حریث نیز گواهی داد كه آنان با ابن عقیل ارتباط ندارند. سپس ابن زیاد، پس از دشنام دادن به مختار و زخمی كردن و شكافتن صورت او با چوب، فرمان به حبس آن دو داد؛ و آنها تا هنگام قتل حسین (ع) در زندان بودند.» [5] .

ولی مرحوم مقرم از روایت پیشین خوارزمی استفاده می كند كه عبدالله بن عمر، دوباره درباره ی مختار شفاعت كرد و هر دو بار او را از زندان آزاد ساخت. آنجا كه می گوید: «پس از قتل عفیف، مختار بن ابی عبید ثقفی با شفاعت عبدالله بن عمر نزد یزید آزاد شد. عبدالله شوهر صفیه، دختر ابی عبید ثقفی، بود. لیكن ابن زیاد سه روز در كوفه به او مهلت داد. هنگامی كه ابن زیاد، پس از قتل عفیف، خطبه خواند و به امیرمؤمنان علی (ع) ناسزا گفت: مختار بر ضد او قیام كرد و او را دشنام داد و گفت: ای دشمن خدا و رسول، دروغ گفتی. سپاس خدایی را كه حسین و سپاهش را با بهشت و مغفرت عزیز گردانید و تو را و یزید و سپاهش را با آتش و خواری زبون ساخت!

ابن زیاد با گرز او را زد، به طوری كه گونه اش شكست؛ و فرمان داد او را به زندان بیندازند. اما مردم به او گفتند كه عمر سعد شوهر خواهر او است و شوهر خواهر دیگرش عبدالله بن عمر است. چون نسب والای وی را باز گفتند، از قتل او چشم پوشید و او را در زندان ابقا كرد. آنگاه برای بار دوم عبدالله بن عمر نزد یزید از وی شفاعت كرد؛ و او به عبیدالله بن زیاد نوشت كه آزادش كند... [6] .


[1] به احتمال زياد، منظور عبدالله بن عفيف ازدي است، كه قبلا ياد شد.

[2] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 206 - 205، شماره 4.

[3] مقتل الحسين (ع)، مقرم، ص 329، به نقل از الاعلاق النفيسة، ابن رسته، ص 224.

[4] معالي السبطين، ج 2، ص 65.

[5] المقتل الحسين (ع)، مقرم، ص 158 - 157.

[6] مقتل الحسين (ع)، مقرم، 330.